قالب وبلاگ


کد کج شدن تصاوير

بی توهرگز
تاريخ : یک شنبه 8 شهريور 1394برچسب:, | 21:48 | نويسنده : solmaz

روزای خیلی تلخی و دارم می گذرونم...دارم خاطراتی و مرور میکنم که روزی بهترین روزای زندگیم بودن...و تصورش برام خیلی زجر آور..زندگیم شده هنسوری تو گوشم و گوش دادن به آهنگ..اونقدر دلتنگم که دوست دارم فریاد بکشم که شایدیکم خالی بشم..دارم قدم میزنم.توی جاده ی تنهایی...یادم رفته بود ک تنهایی سهم منه...تنهایی خوبه..ولی مهم اینه که چطور تنها شی!!!اینقدر دلم گرفته که حتی با یه بیرون رفتن هم باز نمی شه..اینجا سکوت خیلی سنگینی فرا گرفته...سکوتی که هیچکس باعث شکستش نیست..انتخاب خیلی سختی و کردم..زندگیم بر خلاف میلم بوده...دوست دارم جایی برم که همه جا آروم و بی سر و صدا باشه..هیچ صدایی نیاد فقط صدای باد و بارون و بشنوم...بارون خاطره ی تلخی و برام باقی گذاشته...به هر طرف نگاه میکنم همه چیز یادم میاد شدم مثل دیوونه ها..نمیدونم باید چکار کنم...خیلی زمین خوردم..زمین خوردن شکست نیست بلند نشدن شکست..ولی من الآن نمی تونم بلند شم..دوست داشتم اما نمی خواستم عاشق بشم..من به جرم یک عشق ممنون شکستم عهدی را که میخواستم تا ابد حفظش کنم........


برچسب‌ها:
تاريخ : جمعه 16 مرداد 1394برچسب:, | 1:8 | نويسنده : solmaz

خیلی سخت شروع شد..و خیلی تلخ تموم شد...

زندگی همیشه آغازش خیلی شیرین ولی بعد که نزدیک ته جاد میشی خیلی چیزای تلخ و می بینی که بی حس میشی و نمی تونی چیزی و حس کنی..اینقدر تلخ تموم میشه که حتی نمیدونی از خدا چی بخوای..اینقدر تلخ تموم میشه که حتی نمیدونی چیکار کنی...توی شروع زندگی آدما یه رنگن.همه چی درست و قشنگ..افکار عاقلانه و پسندیده است ولی وقتی این جاده رو طی میکنی می بینی همه چی برعکس بوده..قشنگ مثل جاده ای که داری توش راه میری زمین صافه و دور و ورت سرسبز..و همه ی تابلو ها برداشته شده به آخرش ک میرسی می بینی نمیشه از جاده عبور کنی چون خرابه..ولی جاده ی زندگی خیلی فرق میکنه..چیزای خیلی عجیبی بت یاد میده..بت باد میده که هیچ وقت جواب دلت و ندی..بت یاد میده که همیشه بیخیال باشی هیچی هم برات اهمیت نداشته باشه..بت یاد میده که همیشه سرت پایین باشه و هیچ وقت سرت و بالا نبری چون ممکنه هر لحظه باد سرت و ببره..همیشه گفت که هر خطایی پشت سرش تاوان هست..ولی من همیشه موندم که چ خطایی کردم که دارم این همه تاوان پس میدم..؟زندگی تو رو همیشه توی بلاتکلیفی قرار میده و تو نباید کاری کنی باید به این عقیده باشی که هرچی شد..نمیدونم سرنوشت چی برام رقم زده..فقط نمی خوام.....هیچی بیخیال!!!


برچسب‌ها:
تاريخ : دو شنبه 29 تير 1394برچسب:, | 1:31 | نويسنده : solmaz

      زندگی دیکته گفت و غلط پشت غلط....

زیبایی زندگی به خونه ی لوکس نیست به پول زیادت نیست راحتی زندگی فقط با اینا نمی یاد..زندگی زیباست به شرط اینکه درون تو زیبا باشه..زندگی با لبخند دوباره ی تو جون می گیره لبخندی که از ته دل میزنی.با افکار روشنت..بدبختی همیشه از رفتارای خودت به وجود می یادهمیشه مشکلات این گوشه ی دنیا فقط منتظر یه حرکت کوچیک از توان تا تورو به دام بکشونن..کافیه فقط پاتو به اون راهی که نباید بری ببری جلو.اونقت می یفتی توی چاهی که خیلی سخت میشه برات تا بیای بالا..در واقع زندگی مثل یه جنگل راه های خیلی زیادی داری میدونی که توی جنگل گم میشی ولی راهتو ادامه میدی و با باطلاق مواجه میشی بازم میدونی که که باطلاق خطرناک و ممکن جونتو و اروزنی این راه کنی ولی میری بعد که غرق میشی انتظار داری بیای بالا..یا باید کسی تورو بیاره بالا یا اینکه یه شاخه ای چیزی باشه تا بتونی به وسیله ای اون بیای بالا یا اینکه بمیری..زندگی مثل یه روزه بارونی که بارون فقط تا یه جای راه باهاته بعد قطع میشه و هر وقت خواست دوباره می باره و نمیدونی کی بر میگرده..زندگی ما آدما جوری ک مردم فقط دنبال یه نشونه از توان دنیال یه بحث جدیدن..دنبال آتوان منتظر حرفن و همیشه از روی چشماشون قضاوت می کنند و هیچ وقت عقلشون و برای تو بکار نمی برند و بی رحمانه قضاوتت میکنن..برای همین همیشه بخند با اینکه هیچی نداری و هیچی باعث خوشحالی تو نمیشه ولی بخند نزار مشکلاتت بر تو غلبه کنند با افکارات اطرافیانت زندگی نکن..بخند تا دنیاهم کم بیاره و بالاخره خسته بشه تا به روت بخنده..زندگی مال تو و فقط متعلق به تو راه درستت و برو و واست مهم نباشه ک چی و کی در موردت چی فکر میکنن...این قوانین زندگی


برچسب‌ها:
تاريخ : یک شنبه 23 فروردين 1394برچسب:, | 22:54 | نويسنده : solmaz

      

                                   نمی خواهم بعد از مرگم
به احترامم یک دقیقه سکوت کنی !
اکنون که زبانت نیش دارد ؛
دهنت را ببند … !

.

.

.

.

مغرور و خود شیفتـــــه نیستم…
ولی یاد گرفتم که تو زندگیـــــــــــم….
منت احدی رو نکشـــــم…
خداحافظ تو فرهنگ لغت من جوابـــــش فقط یه کلمه است..!
به ســــــــــلامـــــــت…

.

.

.

.

.

دلــــــــتنـگم
بــــــــرای تو نـــه
برای منه قبــــل از تو.......... !

.

.

.

.

.

   همیشه به من میگن مثل بچه ی آدم رفتار کن...... من نمیدونم مثل هابیل باشم یا قابیل!؟

.

.

.

.

.

.

.

نشسته ام....
_ کجا؟
...کنار همان چاهی که تو برایم کندی....
عمق نامردی ات را اندازه می گیرم

 

     


برچسب‌ها:
تاريخ : شنبه 22 آذر 1393برچسب:, | 20:55 | نويسنده : solmaz

    green-zippo-lighter-close-up-photo-hd-wallpaper1         

   میگن هیچ وقت از رو احساساتت تصمیم نگیر و قضاوت نکن...میگن همیشه احساس کار دسته آدم میده..اگه آدما از روی عقل تصمیم میگرفتن ک حالا باید قید همه چیو میزدن..
اگر زمانی که عقل و احساس یکی بگن چی؟؟؟اون موقع باید چیکار کرد؟اگر قلبت ی چیزی میگه اما این عقل خاک برسر که همیشه معیوس کننده است و همش جواب منفی میده باید چیکار کرد؟..جالب این جاست همیشه عقل درست میگه اما احساس نه...!!میگن احساس چشم آدم و کور میکنه..باعث میشه که هیچیو نبینی..ولی خب چیکار میشه کرد اگر طبق عقل رفت که قلبت میشه شبیه یه زغال سوخته شده ک وقتی دستش بزنی خاکستر میشه...چرا همیشه قلب تاوان پس میده..چرا همه ی دردا رو قلب تحمل میکنه..چرا همه ی اینا رو دوش این قلب بیچارست..آآآه..گناه قلب اینه که اسیر چ آدمایی بشه...میگن همه درد دارن اما مشکلات دارن..ولی ی چیزی و هیچ وقت نمیگن.!!اینکه همه آرزو دارن همه خواسته دارن همه احساس دارن قلب دارن..این قلبی که همیشه می تپه ..بخدا این احساس و همه دارن نه فقط بعضیا..اما متاسفانه بعضیا این احساس و زیره پاشون میزارن..اون بنده خداهایی که قلبشون و امانت میدن دسته کسی ولی بعد اون طرف قلبشو میشکنه مثل شیشه خورد خورد میشه..با این قلب .غرورش شخصیتش همه چیش میره زیره سوال؟ک چرا؟اون وقت این جا عقل سوال میپرسه..ولی دیگه هیچی دلی در کار نیست که بخواد جواب سوال و بده ..می مونه یکی اون انسان بی روح ک روزی این قلب توی جسمش توی روحش می تپید..و اون هم جوابی جز سکوت نداره..!!و قطرهای اشک!!ک مثل خون میریزن...
اگر احساس درده سر سازه پس چرا وجود داره..؟؟؟این دل بیچاره چ گناهی داره..؟؟؟وایساید!!!عه!!!ی لحظه!!نگا کنید اون آدم و ..یادم رفت که قلبش مرد همش بحثمون سره قلبه بود..:(
ولی من دلیل این همه اشک و غصشو میدونم اونم اینه که قلبش ی زمانی بود که دیگه نیست که دیگه رفت واسه همین دیگه قلبی نداره!!نفسش عمرش فقط یکی بود که دیگه اونم نداره!!چون اون یکی رفت واسه همین.........
از نظر من آدم همیشه باید از رو عقلش قضاوت کنه.ولی به احساسش هم فک کنه..ک بعدها چی میشه.....!!!


برچسب‌ها:
تاريخ : سه شنبه 18 آذر 1393برچسب:, | 22:9 | نويسنده : solmaz

چه تلخ است با بغض بنویسی....

با خنده بخوانند!!!

    

  


     یه شبایی اصلا نگذشت اما ما ازش گذشتیم...یه شبایی هم





بدگذشت...سخت گذشت...بادردگذشت...یه شبایی داد زدیم اما





جز دلمون هیچ کس صدامونو نشنید...یه شبایی همه چی بود به





جز اونی که باید می بود...یه شبایی هوا عجیب دونفره بود





اماهمون شبا ما بودیموتنهاییمون...یه شبایی نفسمون برید





ازاین همه بغض...یه شبایی نفس کم اوردیم اما دووم





آوردیم...یه شبایی فقط زنده بودیم زندگی نکردیم...یه شبایی





زنده هم نبودیم فقط بودیم...همین.

 

                 

همیشه یکی هست که درد دلت رو بهش بگی

وای از اون روزی که خودش بشه درد دلت.....!

                     


برچسب‌ها:
تاريخ : پنج شنبه 13 آذر 1393برچسب:, | 16:22 | نويسنده : solmaz

                   

    

مینویسم

 

نه برای اینکه بخونین و بگین عالیه

 

فقط برای اینکه خفه نشم

 

همین

 

کاش میدانستم چه کسی خوشبختی را به دل پر دردم هدیه خواهد کرد؟


کاش میدانستم چه کسی پازل احساس مرا کامل خواهد کرد؟


کاش میدانستم قرار شب های بیقراریم چه کسی خواهد بود؟


کاش میدانستم دست های کدام فرشته نوازشگر تن خسته ام خواهند بود؟


کاش میدانستم کدام چشم ها انتظارم را به پایان خواهند رساند؟


کاش میدانستم چه کسی روز وداعم ، گریان بر بالینم خواهد بود؟


کاش میدانستم آرزوهایم بارور یا عقیم خواهند ماند؟


و کاش میدانستم ...

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:
تاريخ : شنبه 24 آبان 1393برچسب:, | 23:20 | نويسنده : solmaz


برچسب‌ها:
تاريخ : جمعه 25 مهر 1393برچسب:, | 18:17 | نويسنده : solmaz

خستم!!از سری چیزا..که مدام با اونا درگیرم!و نمیتونم ازشون خلاص شم!خستم از اون افکاری که تو رو مثل آتیش می سوزونن...این قدر خستم که دوست دارم داد بزنم،با صدای بلند تا هرچی درد دارم بریزم بیرون...خستم از اون اتاق تاریک که هیچ وقت نورانی نمیشه...!خستم از اون خیابونای بی عبور!خستم از خودم،از روزگار،از هرچیزی و هرکسی که مقصر توی این حال منن..همه از حرفام و ناله هام خسته شدن...وقتی حرفی از دردام میزنم اوف میکشن..در صورتی که همیشه ادعای درک کردن میکنن...!تازه فهمیدم کسی که ادعا میکنه هیچه..هیچ...خستم از مردمای این شهر..نمیدونی چی راسته چی دروغ!خستم از این بلاتکلیفی...خستم از این دوراهی!خسته شدم از تنها نشستن توی اتاقم..خسته شدم از اینکه تو خنده هام هم شریکی نداشتم...نه تو غم هام نه تو شادی هام...!خستم شد از وجودم...خدایا ی عمره دیگه به من بده..میدونم که نمیزاری من بشکنم..کاری میکنی که دوباره من برگردم به خودم میدونم خدا...تو نمیزاری من بشکنم حتی اگرم خودم بخوام ولی تو نمیزاری..مگه ن؟آه خدا..فقط تو درد و دوای من و میدونی فقط تو...خدایا دلم گرفته...ی نفسی تو سینم حبسه...چرا هر کسی فقط به خودش فک میکنه؟چراهیچ کس کسیو نمی بینه...خدایا یعنی آدما این قدر نامرد شدن؟نامردی،بی معرفتی توی خونشون....همیشه وقتی چیزیو خواستم باید مدت ها به خاطرش صبر میکردم..کاره من شده صبر کردن.....مشکلی نیست صبر میکنم..ولی هیچ وقت از انتظار خستم نشده با اینکه خیلی انتظار کشیدم ولی هیچ وقت از انتظار خستم نشده و امیدوارم که هیچ وقت ازش خسته نشم....چون اگه از اینم خستم شه دیگه هیچ...فاتحم و باید بخونم..همین انتظاره که من به امیدش زندم...!


برچسب‌ها:
تاريخ : چهار شنبه 23 مهر 1393برچسب:, | 19:0 | نويسنده : solmaz

خیلی از خودم سوال دارم...خیلی زیاد....اما حیف که نمیتونم به یکیشون هم جواب بدم...نمیدونم این وسط کی کیو هالو گیر آورده؟!اصلا نمیدونم هالوای هست یا این همش تخیلات..!آدم همیشه درحال قانع کردن خودشه !گاهی اوقات این قناعت باعث ضرر میشه گاهی اوقات هم نه..کاشکی یکی بود و جواب سوالایی که همیشه ذهنت و مشغول میکنن وبده...مهم نیست اون شخص کی باشه،مهم اینکه فقط یکی باشه و بهت جواب بده..همین..!حرفای دل خیلی زیاده..اما همیشه توی جمله بندیش می مونم که چطور بخوام بیانش کنم..!دیواره های دنیا هر روز داره به روم بلند تر و بلندتر میشه...آسمون برام کوچیک شده..حتی توی شب ستاره هارو نیمتونم ببینم..دوست دارم فقط برای یه لحظه به افق برم.. حیف کی نمیتونم..حتی نردبانی هم نیست که من بخوام به کمک اون برم بالا ...دوست دارم برم بالا یه نفس عمیق بکشم...حتی اگرم شده برای1ثانیه..بعدش بر میگردم به جایگاه اصلی خودم..آدم همیشه با امیده وجود خاطره های شیرنش زندست..وگرنه اگه اینم نداشت،دلش مثل یه بادکنک میترکید...آدما همیشه درحال حسرت خوردن اینن که کاشکی من جای کسی بودم..اما من هیچ وقت حسرت همچین چیزو نخوردم!من همیشه حسرت اینو داشتم که کاشکی جای خودم بودم...!کاشکی!آدما هر روز یه شکلن..هر روز یه رنگن...هر روز یه جان...هر روز متنوع تر و متنوع تر میشن....اما من همیشه خارج از اینجور آدما بودم...همیشه فرقم و حس کردم...من همیشه ی جا ثابت بودم وتوی یه نقطه قرار گرفته بودم!....نمیگم اینطوری هم خوبه..ولی متنوع بودن زیادی هم خوب نیست...بعضی از آدما هستن که راست و به زبونشون و نمیارن،همیشه در حال دروغ گفتن..اما بزار ی چیزی بشون بگم!که امثال آدمایی مثل شما هیچ وقت به جایی نمیرسن..و موفق نمیشن...و یه روزی از این روزا این دروغ هایی که با خودتون حمل میکنید و هر جا می برید فاش میشن..آخه چی موندنی بود که بخواد دروغای آدمای چرکی مثل شما بمونه..آخرش چوبش و میخوردید..ب قول معروف چوب و خدا صدا نداره...ولی کو گوش شنوا....کلا ادما 2دستن..خوب،بد..!ن خوباش زیادترن و نه بداش...همه چیز یکسان...آدم های خوب هم هست که با یه نگاه اونارو میشه شناخت...البته توی این دنیای ما آدم حتی به چشمای خودشم اعتماد نداره..ولی این جا دیگه بستگی به خوده شخص داره ک آیا آدم شناس هست یا نه.؟بعضی از آدم ها هم هستن همیشه درحال بازی کردن با احساسات دیگرانن...و احساسات مردم و مثل یه توپ بازی میبینن و اونو به هرجایی پرت می کنن...بعضیا هم هستن که آدما رو مثل یه لباس نو میدونن اوایل اونو زیاد می پوشن بعدها که کهنه شد اونو دور میندازن حتی بش نگاه هم نمیکنن...کلا آدما یه وقتایی دیگه خیلی هاد میشن..مثل یه چرخ وفلکن که24ساعته درحال چرخیدنن..ونمیدونن میخوان به کجا برسن...سری از آدما هستن که همیشه موقع حرف زدن با طرف مقابشون مهم نیست که طرف ناراخت بشه یان!کاشکی منم همچین خصلتی و داشتم حرفم و رک و پوسکنده میزدم،بدون اینکه حس کنم طرفم ناراحت میشه یا ن..بعضیا هم که همیشه رنگ عوض میکنن هر روز یه رنگی برای خودشون انتخاب میکنن و نمیدونی کدوم روی اصلیشونه..البته باید دیگه شناخت اینا چطور آدمی باشن..ولی دوست دارم بگم شمایی که سرتاپون دروغ ..موقع دروغ گفتناتون فک نکنید ما خام هستیم یا هیچی نمی بینیم و نمیدونیم.خودمون ختم روزگاریم....چیزیو به روت نمیاریم..تنها دلیلشم اینه که نمیخوایم جلومون شرمنده بشید همید...ما دور تادور هم هواتون و داریم....ای خدایا چی بگم از چی بگم از کجا بگم...؟!این بود دنیامون..درواقع زندگی ما آدما شبیه ی جاده می مونه..که از یه جایی شروع میشه !و به یه جایی به اتمام میرسه!....این بود حرفای دل من..مر30 از اینکه گوش دادید


برچسب‌ها:
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد