قالب وبلاگ


کد کج شدن تصاوير

بی توهرگز
تاريخ : دو شنبه 14 مهر 1393برچسب:, | 21:33 | نويسنده : solmaz

زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند.در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام

        

یک شبی لیلی دلش آمد به درد

عاشق بیچاره را احضار کرد

گفت : اول یک طبیبی کن خبر

بعد از ان هم انچه میگویم بخر

داد دستش صورتی با لابلند

نام اشیائی بر ان بنوشته چند

گفت : باید سکه های ناب ناب

بهرم اری تا غروب افتاب

یک النگوی طلا یک سینه ریز

طوق مروارید و گردنبند نیز

دستبندم از برلیان می خری

با دو گردنبند و سه انگشتری

ساعت بسیار زیبا از طلا

زود بهر من بخر ای ناقلا

دستکش با کیف و کفش وروسری

کن فراهم تانخوردی تو سری

در سر راهت بخر یک کادیلاک

بهر لب رژ بهر ناخون نیز لاک

عطر پاریس از برایم کن ردیف

مانتوی اعلا به رنگ کفش وکیف

خواهی ارباشم همیشه من زنت

تا ابد گردم وبال گردنت

کاخ در لندن بخر از بهر من

با گل و گلدان استخر و چمن

بابت مهریه ده میلیون دلار

زود کن اماده و آن را بیار

 


برچسب‌ها:
تاريخ : جمعه 27 شهريور 1393برچسب:, | 23:46 | نويسنده : solmaz

جملات زیبا گیله مرد

پرواز آفتاب و نسیم و پرنده را

می دانم و صفای دلآویز دشت را

اما، من این میان

پرواز لحظه ها را،

افسوس میخورم

پرواز این پرنده ی بی بازگشت را ...
لذت بخش ترین کار دنیا

 

یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی،

قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که:

می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...

جملات زیبا گیله مرد

 

 


برچسب‌ها:
تاريخ : جمعه 21 شهريور 1393برچسب:, | 19:37 | نويسنده : solmaz

ﺣَﺮﻓـــــﺎﯼِ ﭘُﺸـــــﺖِ ﺳَـــــﺮَﻡ ﺣَﺮفــــــ ﻧﯿﺴــــــﺖ…

 

ﻋُﻘﺪَﺳــــــﺖ☞:|...!!!

آدمی که بخواهد برود…

 

میرود!


داد نمیزند که من دارم میروم!!!


آدمی که رفتنش را داد میزند..


نمیخواهد برود!


داد میزند که نگذارند برود!!!

جایی نمانید که مجبور باشند شما را تحمل کنند

جایی بروید که بودنتان را جشن بگیرند....


برچسب‌ها:
تاريخ : سه شنبه 18 شهريور 1393برچسب:, | 5:43 | نويسنده : solmaz

 

من همینم..!!شاخ نیستم...چون گاو نیستم....خاص نیستم..چون عقده ای نیستم....اما آدمم!!!چیزی که خیلیا نیستن!!

              

 

پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم می‌زد.

روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد.

همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند:

عجب بد شانسی‌ای آوردی

پیرمرد جواب داد: بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟

چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر

به خانه‌ی پیرمرد بازگشت.

این‌بار همسایگان با خوشحالی به او گفتند: عجب خوش شانسی‌ای

آوردی!

اما پیرمرد جواب داد: خوش شانسی؟ بد شانسی؟ کسی چه می‌داند؟

بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی می‌کرد یکی از آن

اسب‌های وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست.

باز همسایگان گفتند: “عجب بد شانسی‌ای آوردی!” و این‌بار هم پیرمرد

جواب داد: “بد شانسی؟ خوش شانسی؟ کسی چه می‌داند؟”

در همان هنگام، ماموران حکومتی به روستا آمدند.

آن‌ها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند.

از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند،

اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمی‌تواند

راه برود، از بردن او منصرف شدند/

“خوش شانسی؟ بد شانسی؟ چـــه می‌داند؟

هر حادثه‌ای که در زندگی ما روی می‌دهد، دو روی دارد.

یک روی خوب و یک روی بد.

هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست.

بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم.

زندگی سرشار از حوادث است…

ما آدمها هميشه صداهاي بلند را ميشنويم ، پر رنگها رو ميبينيم و كارهاي سخت را دوست داريم ، غافل از اين كه خوبها آسون ميان ، بيرنگ ميمونن و بي صدا ميرن ...

|http://uniqelove.blogfa.com|عکس های عاشقانه,عشق,عکس پسرانه ,گناه دوریت نیست|http://uniqelove.blogfa.com|

یادم باشد زندگی را دوست دارم.

یادم باشد قلب کسی را نشکنم.

یادم باشد زمان، بهترین استاد است.

یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست.

یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم.

یادم باشد زندگی، ارزش غصّه خوردن ندارد.

یادم باشد پل های پشت سرم را ویران نکنم.

یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم.

یادم باشد از بچّه ها می توان خیلی چیزها آموخت.

یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام.

یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود.

یادم باشد که روز و روزگار خوش است و تنها، دل من، دل نیست.

یادم باشد با کسی آنقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود.

یادم باشد از چشمه ، درسِِ خروش بگیرم و از آسمان، درسِ پـاک زیستن.

یادم باشد که آدم ها همه ارزشمندند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند.

یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم.

یادم باشد گره ی تنهایی و دلتنگی هر کس، فقط به دست دل خودش باز می شود.

یادم باشد قبل از هر کار، با انگشت به پیشانی ام بزنم تا بعدا با مشت بر فرقم نکوبم.

یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه

می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن، پی ببرم.

|http://uniqelove.blogfa.com|عکس عاشقانه,عشق,سکوت, اس ام اس سکوت, اس ام اس, یادت, لحظه عشق|http://uniqelove.blogfa.com|

در دنیا جای کافی برای همه هست

    پس به جای اینکه    
    جای کسی را بگیری

     سعی کن

جای خودت را پیدا کنی.

 


برچسب‌ها:
تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393برچسب:, | 22:5 | نويسنده : solmaz

به بعضی ها باید گفت هــــی‌ فـــلانــی نردبـــان هــوس را بـردار و از اینـجـا بــرو،
با ایــــــن‌ چــیــــزهــا قـــدت به عــــشــق نـمـی رسد !
عـــشـــق بـــال مـــی‌خــواهــد کـه تـــو نـــــــداری . . .


           

                        شب ها
به وقت خواب
از طرف من
وجدانت را ببوس
اگر بیدار بود … !

          از شباهتتون فهمیدم که تو نسبتی با گاوآهن داری !
اومدی ، زندگیمو شخم زدی ، زیر و رو کردی رفتی …

بعضیا ﻣﺜﻠﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﺻﻨﺪﻟــی ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻣﯿﻤﻮنن .!
ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺎﻝ ﺗﻮﺋﻪ ﯾﺎ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯽ…

                     


برچسب‌ها:
تاريخ : شنبه 26 بهمن 1392برچسب:, | 22:11 | نويسنده : solmaz

برای دانلود کلیک کنید

     

     www.download93.com


برچسب‌ها:
تاريخ : پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, | 19:57 | نويسنده : solmaz

 

88538226270674939692.jpg

                                                           روبه روم
 

 روی صندلی بشین
 
 نگام کن
 
16839985481656227011 - √ حرفـــــــــ دل مونــــــــmonaــــــــــا √
مدل ترانه هام باش
                                                        

مــرا کَس بسیــار اَست ؛

اَفسوس !


کـه دل یک نـا کَس
می خواهَـد …!
دیوانگی شاخ و دم ندارد

همین که ساعتها و روزها

به فکرو خیال کسی هستی که به فکرت نیست

نوعی دیوانگی است...

60607476106015301867.jpg

 
 بـا هیچـ مـَزه اے عـَ وَضـ نمـے کـ ُ نمـ 

 نمکـ ِ چهـره اَتـ را 

 امـا مـُتـ ِـعـَجـبمـ از شیـــریـنــــی لَبـانـتـ  دَر ایـטּ نمکـ زار ...

 


برچسب‌ها:
تاريخ : چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, | 21:35 | نويسنده : solmaz

        

گرگ همان گرگ است ، شغال همان شغال و بین این همه حقیقت تنها آدم است که آدم نیست !!!
.
.
تنهایی فقط تنبیهی است برای روزهای دوست داشتن او !
.
.
رفت …
تو را به خدا سپرد و خودش را به دیگری !
.
.
لطفا واسه خالی کردن خودتون یکی دیگه رو پر نکنید …
.
.
یاد گرفتم دستانم اینبار که یخ کرد دیگر دستانت را نگیرم
آستین هایم از تو با ارزشتر و ماندنی ترند …
.
.
انقدر مرا از رفتنت نترسان
قرار نیست تا ابد با هم بمانیم
روزی همه رفتنی اند
ماندن به پای کسی معرفت میخواهد نه بهانه
بلند میگویم : رفتی به درررررک ؛ لیاقت ماندن نداشتی


برچسب‌ها:
تاريخ : چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, | 21:24 | نويسنده : solmaz

I swear by the quiet silence of your paper house, I know your dreams are as beautiful as my fancies believable. You've got the mystic believe of love from

my silence. I've got the final point of belief from your silence. Maybe it's not possible to feel that the words we say about the paper world we've made are hearable. But we can start to paint the gray branches of the paper trees green. I know painting, you know painting too. So why don't you start? When I was a child, I didn't have any water color. I used to go to little garden near stream and cut all the color flowers and paint. If we search the paper garden near paper house for a short time, there have to be flowers to paint our believes the red color of love

به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسم که می دانم رویاهای تو به زیبایی خیالات من باورکردنی است. تو از سکوت من به باور عرفانی عشق رسیده ای. من از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده ام. شاید نتوان درک کرد که گفته های ما از آن دنیای کاغذی که ساخته ایم، شنیدنی است. ولی می شود دست به کار شد و رنگ سبز به شاخه های خاکستری درختهای کاغذی کشید. من که نقاشی کردن می دانم. تو هم که نقاشی کردن می دانی. پس چرا دست به کار نمی شوی؟ وقتی بچه بودم، برایم آبرنگ نمی خریدند. می رفتم سراغ باغچه کنار رودخانه هر چه گلهای رنگی بود می چیدم و نقاشی می کردم. اگر کمی در باغ کاغذی کنار خانه کاغذی مان جستجو کنیم حتماً گلهای کاغذی دارد که رنگ قرمز عشق به باورهایمان بکشیم.
I lose you again in c ircle of love and take refuge from my God, the only sentry to keep you in this circle. I'm sure I've taken a good sentry. Some times I feel pain in my eyes and can't beer any more tears. What should I do? If the challenging of love lasts years, if it has problems, if it needs power to encounter hardships, I've got to tolerate and stay. Should encounter and have patience and go on the challenge. I use power of love as the protector for my uncontrollable heart and also, I want him to protect you and increase your power for the hardships come to you. If you forget even to open the window of your black bricks room, go to that notes written last summer. Maybe a word of hope was written. I gave my heart's sigh to fall breeze. Each black bricks of your room are incarnation of that sigh, one by one

دگرباره تو را در ساحت مقدس عشق از کف می دهم و به خدای خود که تنها نگهبان تو برای حضورت در این ساحت است، پناه می برم. اطمینان دارم نگهبان خوبی برگزیده ام. گهگداری چشمانم می سوزد و طاقت اشکهای بیشتر را ندارد. چه کنم. توانم بسیار کم است. مبارزه عشق اگر سالها به طول انجامد، اگر پیچ و خم فراوان دارد، اگر قدرت برابری با ناملایمات می خواهد، باید بود و تحمل کرد. باید کشید و صبور بود و مبارزه کرد. یاد خدا را نگهبان دل افسار گسیخته ام می کنم و هم، از او می خواهم تو را پاس بدارد و اگر ناملایمات دست آزار بر تو بلند کرد، توانایی ات را افزون کند. حتی اگر یادت رفت پنجره اتاق آجر مشکی ات را باز کنی، سری به جزوه های نوشته شده تابستانهای گذشته بزن. شاید واژه امیدی نگاشته شده باشد. من آه دلم را بدست نسیم پاییزی داده ام. دانه به دانه آجرهای مشکی اتاقت، تجسم آن آه اند.

 

 

 


برچسب‌ها:
تاريخ : چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, | 19:36 | نويسنده : solmaz

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

                       

اعتراف عاشقانه ( متن عاشقانه )

 

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...

 

هر چه باشی دوست دارم ( متن عاشقانه )

 

من این شب زنده داری را دوست دارم

من این پریشانی را دوست دارم

بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم

 

چقدر صدای قلبت زیباست    (متن عاشقانه)

 

وزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی

با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی

 

همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل

ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست

 

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

تسلیم عشق

های عشق، من تسلیم تو هستم

آهای عشق، من هیچ حرفی در برابرت ندارم که به زبان بیاورم

تو مرا شکست دادی ای عشق… من تسلیم احساسات آتشین تو میباشم

آهای عشق، تو مرا خیلی شکنجه دادی، مرا عذاب دادی، یک دنیا غم و غصه در وجودم جا دادی، ولی من باز هم من با این همه عذاب تسلیم تو شدم

آهای عشق، تو مرا در باتلاق زندگی فرو بردی، تو مرا در زندان عاشقی اسیر کردی، تو مرا در سرزمین دروغینت نگه داشتی تا من از تو دور نشوم

آهای عشق من تسلیم تو هستم ، اینک که من تسلیم تو شده ام، میخواهی دوباره مرا شکنجه دهی؟. مرگ را به تو ترجیح دادم ، اما تو نگذاشتی که من خودم را از این دنیا و از تو راحت کنم

ای عشق، تو کجایی؟ فریاد  مرا می شنوی؟.. گریه های را میبینی؟… غم و غصه های مرا احساس می کنی؟….. پس چرا پاسخی به من نمیدهی؟

من تسلیم تو شده ام… آروز داشتم یک بار هم تو تسلیم من شوی !

تنها آروزی من این بود که من تو را فراموش کنم! اما…!

اما نتوانستم فراموشت کنم، تو احساسی را در وجود من قرار دادی که دیگر فراموشی تو زمان مرگم هست…!

آهای عشق من تسلیم تو هستم

 

لعنت به من كه ساده بريدم....لعنت به من كه دردتو نديدم

لعنت به من كه پاي تو نموندم....لعنت به من كه قلبتو شكوندم

روياي تو شده جدايي از من....همنفسم بيا بمون پيش من

خودت ميدوني كه سهم ما نيست....جداي و بريدن و شكستن

چشماي من پر از اشك شب و روز....حق ميدم بهت تو اتيش عشق من نسوز

برو با مردي كه تو روياهاته....ولي بدون قلب منم باهاته

روياي تو كابوس شب هاي من....دليل خنده هات حرف دل من

ميخواي بري ،برو كنار اون كه....حرفاش دروغه گل تنهاي من

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: